ناگفتنی ها

Saturday, January 14, 2006

!ما و پله های فراغت

پنج سال تمام از بهترين سالهاي عمرمون ، وقتي از بوفه احد چايي مي گرفتيم و
مي نشستيم روي پله ها اين شعر ناخواسته جلوي رومون بود. خيلي بد خط توسط
يکي ازبچه ها روي ستون با ماژيک نوشته شده بود..خوب يه جور ادبيات کوچه
بازاريه هنرهاي زيباست ديگه... کاريش نميشه کرد! ۀ
راستي ... منظورم از پله ها همون پله هاي معروف سرتاسري هنرهاي زيباست
که براي همه بچه هاي دانشکده نمادي از اوقات فراغته!!!! همون پله هايي که
خيلي پيش تر از ما آدم هاييخيلي گنده تر از ما احتمالاً روش نشستن... آدمايي
،مثل سیحون ، ميرميران، سهراب سپهري ، عيسي حجت ، ميرحسين موسوي
کامران ديبا، یا حتی همین مش اسماعیل و...اما اونا کجا و ما کجا !!!! احتمالاً ما
براي اين اونقدر بزرگ نشديم که اين اشعار مرتب جلو رومون بوده!! ۀ
خوب بهانه ايه نه ؟؟ ۀ
.
.
به پاس اينکه 5 سال جلوي رومون بود !!ۀ
.
.
.
.
اي دوست اين روزها اين گونه ام ببين !!ۀ
همچون آستر پوسيده يک کت چرمي
ناگهان سرباز مي کند
و تمام هستيم از هم مي شکافد...ۀ
تو نه چشم مرا
تو نه نام مرا
تو نه قلب مرا
نه ، تو مرا دوست نداشتي...ۀ
تنها نگاهي انداختي به رونوشت چهره اي
که به آن تولد بخشيدي
و حاصل اين يک نگاه ، ۀ
گريز جاودانه من است
در نگاه پرسان مردم
و تمام هستيم،ۀ
آستر پوسيده يک کت چرمي است
که ناگهان از هم مي شکافد
و فرو مي ريزم از نگاه تو
.
آقا فرید

1

  • میشه توضیح بدید چرا اسم عیسی حجت رو کنار سپهری و میرمیران و دیبا گذاشتید؟

    By Blogger Mahan Shirazi, at 11:23 PM  

Post a Comment

<< Home