ناگفتنی ها

Sunday, May 28, 2006

!!!! D: نگاه به دیده خواهری

سلام :) ـ
امروز چون مثل همیشه دیرم نشده بود ، تصمیم گرفتم از میدون ولیعصر تا چهار راه رو پیاده
برم... البته هر از گاهی این کارو می کنم بعضی وقت ها به بهانه ورزش و لاغری و بعضی
وقتها هم بخاطر صرفه جویی !!! ـ
خلاصه همینجور که میومدم پایین یه نگاهی به آدم های دورو برم مینداختم ... اونایی که داشتن
میومدن بالا ، اونایی که مثله من داشتن میرفتن پایین ... خیلی وقت بود که به آدم ها اینجوری
نگاه نکرده بودم ( سوء تفاهم نشه ها ... به دیده خواهری :دی ) ـ خیلی برام جالب بود ... به
این فکر کردم که این آدم ها صرف نظر از سواد و سن و شغل و هوش و نژاد و قیافه و تیپ و
سطح در آمد و هزار تا خط و مرز دیگه ای که ما می کشیم و سعی می کنیم باهاشون آدم بودن
رو تحت الشعاع قرار بدیم، هر کدوم یه دنیا دارن ... دنیایی به بزرگی رویاهاشون، باورهاشون
آموخته ها و تصوراتشون و .... ـ
داشتم فکر می کردم که همشون تو زندگی هاشون عاشق میشن و حتماً به ازای هرکدومشون حداقل
یه نفر وجود داره که عاشق اینها بشه . همشون کسایی رو دوست دارن و کسایی هم هستن که اینها
رو دوست داشته باشن ... هر کدوم تو ذهنشون رویاهایی دارن و آرزوهایی که هیچی نمیتونه
مانعشون بشه که اینجوری فکر نکنن ... ـ
هر کدومشون زیبایی ها و نقاط قوتی دارن و زشتیها و نقطه ضعف هایی
هر کدوم یه جور سلیقه متفاوت دارن و از نظر خودشون سلطان سلیقه ... ـ
و مطمئناً هر کدوم تو یک یا چند زمینه استعداد ذاتی دارن که این که بتونن کشفش کنن و پرورشش
بدن جای سؤاله ... به پیرمرد پیرزن هایی نگاه کردم که یک دنیا گذشته پشت سرشونونه و روزی
جوون بودن و به جوونهایی که یه دنیا آینده ... جلوشونه و یه روزی پیر میشن یا حتی ممکنه هیچ
وقت رنگ پیری رو هم نبینن ... ـ
آدم هایی رو میدیدم که هرکدوم یه دنیا غم دارن و یه عالم شادی ... ـ
آدم هایی با نگاه های کنجکاو ... نگاه های خسته ... نگاه های گریزان نگاه های خریدارانه ...ـ
نمی دونم اونا تو نگاه من چی پیدا کردن ... اما امروز نگاه من به آدم ها یه جور دیگه بود ... انسانی تر
همه رو شبیه دفترچه خاطرات می دیدم یا شایدم کتاب های متحرک ... ـ
تو همین افکارم بودم که دیدم در دانشگاه جلوم سبز شد... با خودم گفتم خدا رحم کرد که رسیدم و الا
معلوم نبود افکار پریشانم به کجاها که نمیرسید !!! ـ
تجربه خوبی بود... گاهی هم باید تو خیابون چشم چرونی کرد و آدم ها رو دید ... ـ

10

  • من كه هروقت اين پيرزن پيرمردا رو مي بينم انگار دارم خودمو نگاه مي كنم...چند سال ديگه..

    By Anonymous Anonymous, at 11:53 PM  

  • ماشالا چقدر تند تند حرکت می کنه نگاهت خواهر !!!!ـ

    By Blogger سوده, at 11:57 PM  

  • negah kardanam mese padidehaye dige layehaye mokhtalef dare va cheghad khoobe ke mitooni omghesho ziad koni va betooni estfade koni vase inke mano toam yeki az in adamaim ba tajrobehaye moshtarek

    By Anonymous Anonymous, at 12:50 AM  

  • سلام سوده جون
    اولا که ای خسیس ;)
    بعد هم می بینم که آب و هوا رو عوض کردی!
    ثالثا!! آره بعضی وقتها اینجور غرق شدنها خوبه به شرطی که ظاهری نباشه و فایده ای هم داشته باشه

    By Anonymous Anonymous, at 8:47 AM  

  • مشکل اینه که همیشه عادت کردیم اونایی رو ببینیم که دوست داریم... نه همه اونایی رو که وجود دارن و

    مجتبی جان : ـ
    برای من و تو بیشتر لازمه که آدم ها رو ببینیم ... چون اونا هستن که به کار ما معنی میدن ... و تک تکشون برامون باید ارزشمند باشن .. حداقل از لحاظ حرفه ای

    By Blogger سوده, at 9:40 AM  

  • از دیدت نگرشت خوشم اومد جیگر

    By Anonymous Anonymous, at 10:00 AM  

  • آره برای من هم خیلی جالبن آدما...
    خیلی زیاد...
    اما میدونی یهو ممکنه یکی پیدا بشه که ذره بینش رو بزاره رو تو ... اونوقت چه حسی داری؟

    By Anonymous Anonymous, at 1:12 PM  

  • به لیلا : ـ
    آره خوب منم دقیقاً یکی هستم مثه بقیه و قاعدتاً یکی هم منو اینجوری نگاه خواهد کرد... چه اشکالی داره ؟؟ منم یه سری وِیژگی خاص خودم رو دارم و سرگذشت مخصوص به خودم... منتها دوست ندارم نگاه ها روم سنگینی کنه ... فقط دیده شم به عنوان یه آدم... ـ

    By Blogger سوده, at 12:10 AM  

  • واقعا هست؟

    By Anonymous Anonymous, at 12:18 PM  

  • kojaiiiiiiiiiiiiiiii shomaaaaaaaaaa baba delemun tang shodeeeeeeeeeee

    By Anonymous Anonymous, at 12:38 PM  

Post a Comment

<< Home