ناگفتنی ها

Tuesday, July 11, 2006

پرواز

او گفت : "بیایید تا نزدیک لبه "ـ
آن ها گفتند : " ما می ترسیم " ـ
او گفت : " بیایید تا نزدیک لبه "ـ
آن ها آمدند
او آن ها را
هل داد .... ـ
و
آن ها
پرواز کردند !!!ـ
.
.
.
" آپولینر "
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.ن : وقتی آدم ناگفتنی هاش زیاد می شن و روی هم تلنبار، بهتره چیزی نگه...ـ
بهتره از گفتنی های دیگران استفاده کنه : دی

14

  • قاصدک خان چه خبر آوردی...؟
    قاصدک خان چه خبر آوردی...؟
    از کجا از که خبر آوردی...؟
    خوش خبر باشی اما... اما...
    پی بام و در من... بی ثمر میگردی...
    انتظار خبری نیست مرا...
    نه ز یاری نه زدلدار و دیاری عمری...
    برو آنجا که تو را منتطرند...
    قاصدک در دل من...
    همه کورند و کرند...
    دست بردار از این در وطن خویش غریب
    حاصل تجربه های همه تلخ
    در دلم میگوید...
    که دروغی تو دروغ...
    که فریبی تو فریب...

    By Anonymous Anonymous, at 1:30 AM  

  • just to say thank you dear friend :)

    By Blogger سوده, at 1:44 AM  

  • آخ
    !
    کی میشه منو هم هل بده
    !

    By Anonymous Anonymous, at 2:52 PM  

  • وایستا رو لبه خودم هولت میدم!! منتها یه امضا ازت میگیرم برای
    عواقب احتمالیش
    :D
    کاره دیگه....ـ

    By Blogger سوده, at 7:40 PM  

  • گفت بنویسید: حرفهائی هست برای گفتن که اگر کسی نباشد نمی گوییم و حرفهایی هست برای نگفتن که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آرند و سرمایه ی ماورائی هر کس به اندازه ی حرفهائیست که برای نگفتن دارد...

    By Anonymous Anonymous, at 10:23 AM  

  • نه مخالفم...حرف را باید زد...درد را باید گفت....شاید هم اشک را باید ریخت

    By Anonymous Anonymous, at 10:51 PM  

  • سلام سوده..
    البته بهتر نیست که چیزیی نگه موضوع اینه که اینجور وقتا نمی دونه چطوری بگه و از کجا بگه!!

    By Anonymous Anonymous, at 1:35 PM  

  • میشه عین یه کلاف سر در گم که تو رو تو هزار توی خودش می بلعه ... وقتی تو دلشی حرفتو میزنی ... دردتو میگی و .... اشک هم میریزی...ـ
    وقتی میای بیرون و میخوای شروع کنی انگار که لال شدی و زبونت بند اومده درست عین بعضی از خواب هام... ـ

    By Blogger سوده, at 10:37 PM  

  • ostaaad chanta matne sadetaram bezar ma ham betoonim ye nazari bedim
    montazereim

    By Anonymous Anonymous, at 12:05 AM  

  • سوسک شدم با این تواضعت ... استاد
    کجا بود ؟:دی
    هر کی ندونه ما که میدونیم شما پیش کسوتی!!ـ

    By Blogger سوده, at 1:16 AM  

  • با من جفاکن ای دوست بامن که ازتوشادم

    مهری اگر نداری چونین مده به بادم

    من سرخوشم زعشقت ای منتهای خوبی

    از چشمه ی نگاهت در بند غم فتادم

    من روز و شب ندارم در تاب ماه رویت

    گویم همی زوصلت خواهم دمی مرادم

    گرخوانم از تو چیزی از دوریت بخوانم

    ورلب فرو ببندم مشغول وان یکادم

    من از توجان نخواهم یا دارو تاج وتختی

    هرگز نگویمت آن! این ها همه زیادم

    گر می کنی جفایم من از جفا ننالم

    خود درخفا که دانی محتاج عدل ودادم

    گرمیکشی به غمهامن را شکایتی نیست

    غم هم زتوست ازتوپس بوده ای به یادم

    حسناهمی بخواند ازعشق وشورومستی

    تنها همین نوایش : بی او دمی مبادم





    " حسنا گل از مهاباد"

    By Anonymous Anonymous, at 9:49 AM  

  • سلام
    کجایی دختر؟؟

    By Anonymous Anonymous, at 12:46 PM  

  • روزي، وقتي هيزم شكني مشغول قطع كردن يه شاخه درخت بالاي

    رودخونه بود ، تبرش افتاد تو رودخونه.


    وقتي در حال گريه كردن بود يه فرشته اومد و ازش پرسيد: چرا گريه مي كني؟


    هيزم شكن گفت كه تبرم توي رودخونه افتاده. فرشته رفت و با يه تبر طلايي برگشت.

    " آيا اين تبر توست؟" هيزم شكن جواب داد: " نه. "

    فرشته دوباره به زير آب رفت و اين بار با يه تبر نقره اي برگشت و پرسيد كه آيا اين

    تبر توست؟ دوباره، هيزم شكن جواب داد : نه.


    فرشته باز هم به زير آب رفت و اين بار با يه تبر آهني برگشت

    و پرسيد آيا اين تبر توست؟

    جواب داد: آره. فرشته از صداقت مرد خوشحال شد و هر سه تبر را به او

    داد و هيزم شكن خوشحال روانه خونه شد.


    يه روز وقتي داشت با زنش كنار رودخونه راه مي رفت زنش

    افتاد توي آب(هههههههه(

    هيزم شكن داشت گريه مي كرد كه فرشته باز هم اومد و پرسيد كه چرا گريه مي كني؟


    اوه فرشته، زنم افتاده توي آب. "

    فرشته رفت زير آب و با جنيفر لوپز برگشت و پرسيد : زنت اينه؟

    " آره " هيزم شكن فرياد زد.

    فرشته عصباني شد. " تو تقلب كردي، اين نامرديه "

    هيزم شكن جواب داد : اوه، فرشته من منو ببخش. سوء تفاهم

    شده. ميدووني، اگه به جنيفر لوپز " نه" ميگفتم تو ميرفتي و با كاترين

    زتاجونز مي اومدي. و باز هم اگه به كاترين زتاجونز "نه" ميگفتم
    تو ميرفتي و با زن خودم مي اومدي و من

    هم ميگفتم آره . اونوقت تو هر سه تا رو به من مي دادي. اما فرشته، من يه آدم

    فقيرم و توانايي نگهداري سه تا زن رو ندارم، و به همين دليل بود كه اين بار گفتم آره.



    az in khosham umad barat gozashtam

    By Anonymous Anonymous, at 11:55 AM  

  • خیلی بامزه بود: دی

    By Blogger سوده, at 2:41 PM  

Post a Comment

<< Home