ناگفتنی ها

Wednesday, August 09, 2006

کودکانه 1


بخشی از رویا های کودکی ام دارد می رود و قسمتی از تصاویر رویاهایم را با خود می برد
... آن دور دورها
به کودکی هایم که فکر می کنم تصاویر گسسته و کوتاهی از پیش چشمانم عبور می کنند که
نمی شود خیلی به هم ربطشان داد... اما یک وجه مشترک دارند... رنگ پس زمینه شان رنگ
!!! کویر است و همه شان روشن اند... آفتابی آفتابی
آدم های توی تصویرهایم اما متفاوتند و کم تعداد... همیشه سه تا بودیم ؛ چه زمانی که بندرعباس
بودیم و چه در شیراز... تصاویر و خاطرات بندر با همه خوبیهایش خیلی فوکوس و خوش رنگ
نیستند ... شاید چون خیلی کوچک بودم ! خودم را از وقتی یادم می آید که بزرگتر جمع بودم و
فرمانده !!! ـ
اوایل من بودم و نیما... یک خانه پارچه ای داشت از آن ها که رویش هم در وپنجره داشت و هم
دودکش ... دیوارهایش آجر قرمز بود با بند کشی های سفید ... وقتی می آمد خانه آقای حاجی با
خودش می آورد و با کمک پشتی ها سازه اش را علم می کردیم و می پریدیم توش... عجیب است
آن موقع که هیچ کداممان مهندس نبودیم چه خوب خانه می ساختیم !! یکی یک سیب قرمز می
گرفتیم و گاز می زدیم و می خندیدیم به دنیا و هر چیزی غیر از خودمان... هر بار که از خانه
می آمدیم بیرون خانه آوار می شد و سرنگون ! اما به همان سرعت دوباره سر پایش می کردیم
بعدها یکی دیگر هم به جمعمان اضافه شد ؛ عاطفه
حالا سه تایی جا شدن تو این خانه فسقلی خودش پروژه ای بود... وقتی چند سر عائله شدیم با
. پشتی ها و چادر نماز مامان خانه می ساختیم
بزرگ تر که شدیم یک پاسگاه درست کردیم زیر درخت یاس خانه عمو.اسمش را گذاشته بودیم
!!! پاسگاه گل یاس .اما خیلی نزدیکش نمی شدیم چون از قضا لانه خرچسونه ها * هم آن جا بود
گمانم رومانتیک ترین پاسگاه دنیا بود. نمی دانم چه فکر می کردیم اما برایش روی کاغذهای
یادداشت تبلیغ می کردیم و می انداختیم توی حیاط مردم و زنگشان را می زدیم ، آن هم بعد از
!!! ظهرها و بعد هم الفرار
!!!کلی توی دلمان ذوق می کردیم از این همه هیجان

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* من هنوز نام علمی این زبان بسته را نمی دانم

3

  • هانارو که نوشتی رفتم تا خود خود خود کودکی

    از این خونه پارچه ای که نوشتی یادم می یاد کدومارو میگی

    پسر خاله های من هم داشتن می رفتن توش ولی من که همیشه نخودی بودم اجازه نداشتم برم توش
    همیشه از بیرون نگاش می کردم

    نا مرد بودن دیگه

    هییییییییییییییییی
    یکی منو بگیره حالا........

    هیچ وقت دلم نمی خواد یادم بره
    و عوض بشم


    سخته ولی میشه

    راستی شما کجایی..........؟؟؟؟؟؟؟؟

    By Anonymous Anonymous, at 1:32 PM  

  • سلام
    امروز هرجا میرم رد پای کودکی ها هست
    یادش بخیر......

    By Anonymous Anonymous, at 8:09 PM  

  • oon moghe sina va mostafa ham be jamemoon ezafe shode boodan soode ke az hame bozorgtar bood raees bood va pasgahe asli (gole yas )male oon bood,pasgahe angoor male man bood o pasgahe derakhte kharchosoone male sina va mosi pasgahe nima ham ye chizi too maye haye F14 bood,kash mishod alanam hamoonjoori bazi konim:(albate hanoozam ba inke bozorg shodim harvaght dore ham jam mishim koli keyf mikonimo sheytanat ,hamid ham ezafe shode shodim 7 nafar:D

    By Anonymous Anonymous, at 1:51 PM  

Post a Comment

<< Home