ناگفتنی ها

Wednesday, January 07, 2009

طنزی به نام زندگی

ریشه هایت را از خاک در آور تا هوا بخورند، بلکه جان گرفتند. وگرنه می پوسند! اگر بیرون نیامدند آن ها را بکن ! درد دارد میدانم، خیلی چیزها درد دارند... باید کشید ، تاب آورد تا رسید... لذت زندگی در رسیدن به داشته ها نیست، در به دست آوردن نداشته هاست، در فهمیدن هر دواست
جای ریشه های تو در خاک این جا و آن جا نیست
در آسمان است ، در افلاک ! ریشه هایت را آن جا بکار که اکسیژن زندگی جاری باشد، بین ابرها و نگذار ریشه هایت تو را اسیر کنند، در درونت بکارشان و با خود پروازشان ده 
وگرنه به آنجا می رسی که گیاه رسید، اندکی دورتر از زمین پست 
آنجا که دیروز بودی و امروز هم هنوز هستی 
یادت باشد یک روزی بر می گردی و نگاه می کنی به خاطراتت، می خندی اما تلخ ومی بینی که چقدر بعضی چیزها وآدم ها در نظرت حقیر شده اند... آن هایی که روزی برایشان جان می دادی، قلبت برای داشتنشان می تپید و رویاهایت را می ساختند.ـ
.
.
.

________________________________________________ 


وقتی از چیزی فاصله می گیری تازه می فهمی ارزش واقعیش چقدر است! حقیرها در طول زمان رنگ می بازند و به کوچکی خودشان باز می گردند. اما ارزشمند ها با فاصله ها پررنگ تر می شوند و بزرگیشان را با گذشت زمان بارها و بارها به یاد تو می آورند. آنچه غنی باشد همیشه هست...ـ   
انگار بخشی از لذت زندگی در خندیدن به حماقت های گذشته است... که می بینی "اهمیت" بیشتر برایمان در زمان معنی شود. که زندگی اینچنین نیست و اینچنین نخواهد ماند!ـ
.
.
.
.
.
پ.ن 
ـ*گاهی اوقات ناراحت می شوم که دیگر دلم برای آدم هایی که در گذشته ام جاری بوده اند تنگ نمی شود. حتی آنها که بارها و بارها خود را تکرار کرده اند. می دانم اگر رد پایشان عمیق بود می ماندند!ـ 
ـ*دیروز برای آدمی گریستم ، امروز هم می گریم اما این بار نه از سر شور عشق، که از حماقت آن روزها

6

  • dooste mannnnn !

    hameye inha migozarad,che bekhahi che nakhahi !

    zendegi por ast az hamin dardhaye b ja mande k hamishe dar ghalbat baghi mande o mimanad va to hargez anra faramoosh nemikoni midanam !

    agar nemikhahi negarane chizi bashi,agar delat baraye khailiha tang nemishavad chizi nist,chon ruzi bayad hame ra az no besazi valiiiiiiiiiiiiiiiii movazebe delat bash k b tariki nagerayad bogzar dar oje khastegi baz ham khorshid darunat ra garm konad va ba dastane talaiyash navazeshat konad nagzar ghalbat ghotbi yakhzade shavad k hame b khatere sarmaye an dar ma'raze marg bashand !!!!!!!!

    an rouzi k b talkhiye khateratat mikhandi,va barayat haghir shode and,bedannnnnnnnnn to b oje aseman so'ood kardei va bozorg shodei mesle haman giyah.

    By Anonymous Anonymous, at 12:49 PM  

  • به نظر من ميدوني چرا بعض چيزا ارزش خودشونو از دست مي دند اين نه بخاطر اينه كه ما رفتيم بالاتر بخاطر اينه كه فراموش كرديم لحظهاي از زندگيمون و كه متاسفانه وقتي چيزيو داريم قدرشو نداريم ولي وقتي چيزيو از دست ميديم ارزشمند ميشند .اين يك ايراده، شايد ريشه در فرهنگ مرده پرستي ما داشته باشه كه وقتي نيستند ارزشمند ميشند به نظرم مانع تموم عقب مونگي ما شده . كاش اينو ميفهميديم كه هر چيزيو با توجه به موقعيتش ارزش يابي كنيم نه با موقعيت جديدي كه داريم
    ديرترين چيزي كه قابل اصلاح هست تعصبات فرهنگي كه ريشه تو اعتقاد مردم داره
    كاش مرد تفكر مذهبي داشتند نه تعصبات مذهبي......و... و...و.وهاي ديگر...

    By Anonymous Anonymous, at 4:36 PM  

  • سلام دوست عزیز... نمیدونم شاید منظور نوشته من رو نفهمیدی... کاملا حرفی که زدم برعکس این هست ... حرف من این نیست که بعد از اینکه از دست میدیم غبطه می خوریم ، درد من برعکس اینه که وقتی زمان میگذره ارزش خیلی چیزها کمتر میشه برامون... چیزهایی که یه روزی برامون خیلی مهم بودن. اتفاقاً حس من عکس مرده پرستیه... حرف من اینه که وقتی در ارزوی چیزی هستیم ارزش واقعیش برامون اغراق آمیزه اما وقتی بدستش میاریم دیگه اون حس رو نداریم... یا حتی وقتی بهش نمی رسیم و شامل مرور زمان میشه دیگه اونقدر برامون مهم نیست.
    بهت می گم مشکل از کجاست! اینه که ما تا نوک دماغمون رو بیشتر نمی تونیم ببینم! اینکه دیدمون محدوده و توانایی دوراندیشی رو نداریم و همه چیز رو با دانش محدود خودمون می سنجیم. اینکه زندگی بهمون مسلط , نه ما به زندگی و هیچ وقت به پایان یک چیز به ارزش یک چیز و تاثیر واقعیش تسلط نداریم.
    آره دوستم ... گمون میکنم قضیه اینه...ـ گاهی باید برکردیم و نگاه کنیم که داریم دنبال چی میگردیم و چرا!
    در ضمن ربط تفکر مذبی و تعصب مذهبی رو با این قضیه نفهمیدم1

    By Blogger سوده, at 9:59 PM  

  • امير هستم سوده جان نه سعيد
    حرف شما كاملا منطقي هستش اما من ايرادم به بي ارزش شدن چيزي براي شماست چه قبل ،چه بعد، چه در حين داشتنش،بيايد از جنبه ديگه نگاه كنيم .چرا يك چيز كه يك زمان ارزشمند بوده حالا شده بي ارزش يعني توي خيالاتمون ارزش بيش از حد متصور بوديم؟بيايد يه مثال بزنيم فرض كنيم يك ماشين مثل پيكان خودمون حالا ارزش چنداني نداره چون بنز يا ماشينهاي مدل بالاتري هست ولي اگه برگرديم زمان گزشته دقيقا ميبينيم، همون پيكان ارزش داشته،اين تاثير زمان و افزايش خواسته هاي افراد ونسبي بودن ارزش گذاريمون و ميرسونه...يك بار ديگه برگرديم به گذشته اگه ماشين بنز ونگاه كنيم يك زماني شبيه پيكان خودمونه ولي با افزايش خواسته هاي افراد پيشرفت كرده پس ارزش خودشو حفظ كرده چرا؟چون همون افراد خواستند كه بنز پيشرفت كنه! هيچ پرسيديم كه چراپيكان ههمون پيكان؟چون افرادي مثل من وشما نخواستند هيچ وقت ارزش پيكان هم مطابق افزايش ارزشهاشون پيشرفت كنه... .اين در مورد ادمها هم صدق مي كنه اگه كسي ارزش برامون داشته حالا ارزش نداره يعني طرف زماني دلخواه ما رفتار مي كرده ولي الان اينگونه نيست باز هم بر ميگرده به خوده ما(تخريب ادمهايي كه زماني براي ما سودمند بودند"ارزشمند" ولي الان نيستند "بي ارزش") پس اگه چيزي بي ارزش شد تقصير ماست و بايد نگران تفكر گفتار وانديشه مون باشيم.(رفتار نيك گفتار نيك پندار نيك)اين چيزي هست كه هيچ وقت توي مذهب ما جا نيفتاد درصورتي كه خيلي تاكيد ميشه .منظورم از تفكر وتعصب اينه كه تمام گرفتاري ما ريشه توي نداشتن تفكر ديني كه بشكل تعصب درومده هستش پس ارزش گزاريه ما هم نمي تونه درست باشه(مثل:اگه كسي نماز نمي خونه دروغ نميگه ادم بديه يا اگه نماز ميخونه ودروغ ميگه اشكال نداره ادم خوبيه چون نماز ميخونه..............اين ارزش گزاريه ماست)=======هچگاه نگيم چيزي بي ارزشه اين تفكر مخربيه====

    By Anonymous Anonymous, at 8:09 PM  

  • آدما میان و میرن ، این رسم روزگاره
    هیچکدوم ما با کسی بدنیا نیومدیم و با کسی توی خاک نمیریم.. زندگی بودن در کنار آدمهای تکراری نیست

    این قانونشه که آدما میان تو زندگیت که بهت پیغام بدن، شایدم درسی، مهم اینه که بتونی اونو کشف کنی

    خاطره تلخ و شیرین، یا حقیر و بزرگ شدن ادما تو نظر تو فقط لایه سطحی هست و لایه عمیقش اینه که تو چی تونستی یاد بگیری و چه چیزی رو تو خودت رشد بدی...

    امیدوارم هممون یه روزی بزرگ شیم و فلسفه زندگی رو درک کنیم

    خوش باش دمی که زندگانی اینست

    By Anonymous Anonymous, at 7:53 PM  

  • گاهی دلم برای ساده دلی های گذشته ام تنگ میشه و گاهی از خودم حرصم میگیره
    ولی کمرنگ شدنشون رو حس میکنم
    و این همینه که بهش میگن سر شدن
    خیلی بده
    دیگه مثل قدیما زود گریه ام نمیگیره

    از پوست کلفت شدن میترسم

    (نوشته هات زیبا هستن سوده جان اگر دوست داشتی نوشته های من رو بخون البته تازه شروع کردم)

    By Blogger Nas, at 1:42 PM  

Post a Comment

<< Home