ناگفتنی ها

Friday, October 15, 2010

سودای نافرجام

گاهی۱ می دانی که سنگ سفتن است... یا آب در هاون زمان کوبیدن ...
می دانی که پا به بیراهه میگذاری... اما باز بی سبب پا می فشاری

گاهی دلت می خواهد عاقل نباشی و بی امان می کوشی همین نقطه را , و همین نقطه معین را
برابر کنی با حل بزرگترین و پیچیده ترین معادله زندگی ات
گاهی می خواهد حالت بهم بخورد از این همه ساده اندیشی و بلاهت
و افسوس که هنوز آنقدر قدرت تحلیل داری که می دانی انجام راه از آغازش نزدیکتراست و بی فرجام!أ
این شوق بی بدیل که موج می زند در تو و این کودکانه دویدنت را تا مرز جنون
آرام بسپار به صندوق کهنه ناگفته هایت
تا جایی همین نزدیکی ها آرام بگیری
و عشقت را از فرط لبریزی ... به عبث در پیاله این و آن نریزی

........................................................................................................
۱. می ترسم این "گاهی" ها کمی طولانی شوند و تکراری

1

Post a Comment

<< Home