امشب دلم گرفته است
به اندازه تمام ستارگان
که این شب ها پشت ابرها و کوه ها کمین کرده اند
امشب دلم خاطرات پسرکی چوپان را ورق می زند
که آوای نی لبکش هر روز و همیشه در دشت جاریست
گرچه خود جایی میان ماه و مه گم گشته است ... میان عطر گیاه و خیسی شبنم
«و فاصله تجربه ای بیهوده است»
بدرود دوست من