ناگفتنی ها

Tuesday, May 27, 2008

Don’t waste ur moments! you are the1 who decide for ur own life!Be brave!face it!fear will disappear with ur first step! God is right there, just 4 u!



همیشه انتخاب با توست که خود را به جریان نامعلوم زندگی بسپاری، یا باز هم انتخاب کنی، تصمیم بگیری؛
میان گفتن یا نگفتن، ماندن یا رفتن، بودن یا نبودن
راز سرنوشت تو در این نهفته است! در زنجیره ای از آنچه تو بر می گزینی و در ازایش از دست می دهی !ـ
راز سرنوشت تو در چیدن سیب هاست، جدا کردنشان و در سبد کنار هم چیدنشان! ـ
و انتخاب توست که تو را متمایز می سازد؛ از میلیون ها دیگری.ـ
و می دانی هر انتخاب بهایی دارد و تو آن را خواهی پرداخت؛ گاهی گران تر از آنچه به دست می آوری و گاه ارزان تر
زندگی سرتاسر معامله است و تو تاجر بخت خویشی! اگر تراز تو مثبت باشد تو پیروزی و اگر منفی ورشکسته ای....ـ
زندگی قمار نیست اگر به انتخاب خود آگاه باشی. اگر بدانی چه می خواهی و چرا! اگر بدانی چه به دست
می آوری و بهایش چیست ... اگر بدانی که توانایی قد علم کردن و بها پرداختن را داری ... اگر قدرتمند باشی و
تصمیم بگیری...ـ
.
.
.
.
.................................................................................................................
آدم ها زیاد حرف می زنند... کمتر تصمیم می گیرند و به ندرت به تصمیماتشان پایبندند و ما رفته رفته تبدیل به موجودات بی تفاوت و کمرنگی می شویم که در پس زمینه زندگی حل خواهیم شد.ـ

Tuesday, May 13, 2008

من یک زن هستم!ـ




من دلم می خواهد یک زن باشم... یک زن آزاد... یک زن آزاده
من متولد می شوم، رشد می کنم تصمیم می گیرم و بالا می روم. من گیاه و حیوان نیستم. جنس دوم هم نیستم. من یک
روح متعالی هستم؛ تبلوری از مقدس ترین ها !ـ من را با باورهایت تعریف نکن ! بهتر بگویم تحقیر نکن!ـ
من آنطور که خود می پسندم لباس می پوشم –قرمز، زرد، نارنجی ، برای خودم آرایش می کنم- گاهی غلیظ، می رقصم- گاه آرام ، گاه تند، می خندم بلند بلند بی اعتنا به اینکه بگویند جلف است یا هر چیز دیگر... برای خودم آواز می خوانم حتی اگر صدایم بد باشد و فاژ بخوانم، آهنگ میزنم و شاد ترین آهنگ ها را گوش می دهم.ـ
،مسافرت میروم حتی تنهای تنها
حرف می زنم، یاوه می گویم و گاهی شعر، اشک می ریزم! من عشق می ورزم......ـ
من می اندیشم... من نظرم را ابراز می کنم حتی اگر بی ادبانه باشد و مخالف میل تو، فریاد می کشم و اگر عصبانی شوم دعوا می کنم...ـ
حتی اگر تمام این ها با آنچه تو از مفهوم یک زن خوب در ذهن داری مغایر باشد.ـ
زن من یک موجود مقدس است؛ نه از آن ها که تو در گنجه می گذاریشان یا در پستو قایم می کنی تا مبادا چشم کسی به آن بیفتد. نه بدنش و نه روحش را نمی فروشد، حتی اگر گران بخرند. اما هر دو را هر وقت دوست داشته باشد هدیه می دهد؛ به هر که بخواهد، هر جا .ـ
زن من یک موجود آزاد است. اما به هرزه نمی رود. نه برای خاطر تو یا حرف دیگری؛ به احترام ارزش و شأن خودش. با دوستانش، زن و مرد، هر جایی بخواهد می رود، حتی به جهنم!ـ
زن من یک موجود مستقل است. نه به دنبال تکیه گاه می گردد که آویزش شود، نه صندلی که رویش خستگی در کند و نه نردبان که از آن بالا برود. زن من به دنبال یک همسفر است، یک همراه، شانه به شانه. گاه من تکیه گاه باشم گاه او. گاه من نردبان باشم ، گاه او. مهر بورزد و مهر دریافت کند.ـ
زن من کارگر بی مزد خانه نیست که تمام وجودش بوی قورمه سبزی بدهد و دست هایش همیشه بوی پیاز داغ؛ که بزرگترین هنرش گلدوزی کردن و دمکنی دوختن باشد. روزها بشوید و بساید و عصر ها جوراب ها و زیر پوش های شوهرش را وصله کند و شب ها ساکت روی تخت بخوابد تا برایش تصمیم بگیرند که از کجا باید شروع شود- بی آنکه میلی در وجودش موج زند.ـ
زن من این ها نیست که حتی اگر تو به آن بگویی کد بانو!!!! ـ

در خانه زن من کسی گرسنه نیست ، بچه ها بوی جیش نمی دهند، لباس ها کثیف نیستند و همیشه بوی عطر غذا جریان دارد؛ اگر عشق باشد، زندگی باشد!ـ
زن من یک موجود سنگیِ بی احساس و بی مسئولیت هم نیست؛ ظرافتش، محبتش، هنرش، فداکاریش ، شهوتش و احساسش را آنگونه که بخواهد خرج می کند؛ برای آنهایی که لایق آن هستند.ـ
زن من تا جایی که بخواهد تحصیل می کند، کارمی کند، در اجتماع فعال است و برای ارتقاء خویش تلاش می کند. نه مانع دیگران می شود و نه اجازه می دهد دیگران او را از حرکت بازدارند. گاهی برای همراهی سرعتش را کم می کند اما از حرکت باز نمی ایستد. دستانش پر حرارتند و روحش پر شور؛
من یک زنم ... نه جنس دوم... نه یک موجود تابع... نه یک ضعیفه ... نه یک تابلوی نقاشی شده... نه یک بستر نرم برای شهوترانی، نه یک عروسک متحرک برای چشم چرانی، نه یک کارگر بی مزد تمام وقت، نه یک دستگاه جوجه کشی.ـ
من سعی می کنم آنگونه که می اندیشم باشم ، بی آنکه دیگری را بیازارم... فرای تمام تصورات کور، هنجارهای
ناهنجار، تقدسات نامقدس!ـ

باور داشته باش من هم اگر بخواهم می توانم خیانت کنم، بی تفاوت و بی احساس باشم، بی ادب و شنیع باشم، بی مبالات و کثیف باشم. اگر نبوده ام و نیستم ، نخواسته ام و نمی خواهم.ـ
آری؛ زن من عشق می خواهد و عشق می ورزد، احترام می خواهد و احترام می کند. ـ

من به زن وجودم افتخار می کنم، هر روز و هر لحظه ... من به تمام زنان آزاده و سربلند دنیا افتخار می کنم و به تمام مردانی که یک زن را اینگونه می بینند و تحسین می کنند....ـ
________________________________________________

پ.ن: تو خطاب به هیچ کس خاصی نیست! فکر نکنین با دوست پسرم بهم زدم یا از شوهرم طلاق گرفتم
یا با بابام دعوام شده!ـ

Wednesday, May 07, 2008

کــــــوکـــــو


قلب جغد پير شكست


جغدي روي كنگره هاي قديمي دنيا نشسته بود. زندگي را تماشا ميكرد. رفتن و ردپاي آن را. و آدمهايي را

مي ديد كه به سنگ و ستون، به در و ديوار دل مي بندند. جغد اما مي دانست كه سنگ ها ترك مي خورند،
ستون ها فرو مي ريزند، درها مي شكنند و ديوارها خراب مي شوند. او بارها و بارها تاجهاي شكسته ،
غرورهاي تكه پاره شده را لابلاي خاكروبه هاي كاخ دنيا ديده بود. او هميشه آوازهايي درباره دنيا و
ناپايداري اش مي خواند و فكر مي كرد شايد پرده هاي ضخيم دل آدمها، با اين آواز كمي بلرزد.ـ

روزي كبوتري از آن حوالي رد مي شد، آواز جغد را كه شنيد، گفت: بهتر است سكوت كني و آواز
نخواني. آدمها آوازت را دوست ندارند. غمگين شان مي كني. دوستت ندارند مي گويند بديمني .
و بدشگون و جز خبر بد، چيزي نداري.ـ
قلب جغد پير شكست و ديگر آواز نخواند.ـ
سكوت او آسمان را افسرده كرد. آن وقت خدا به جغد گفت: آوازخوان كنگره هاي خاكي من! پس
چرا ديگر آواز نمي خواني؟ دل آسمانم گرفته است.ـ

جغد گفت: خدايا! آدمهايت مرا و آوازهايم را دوست ندارند.ـ
خدا گفت: آوازهاي تو بوي دل كندن مي دهد و آدمها عاشق دل بستن اند. دل بستن به هر چيز كوچك
و هر چيز بزرگ. تو مرغ تماشا وانديشه اي! و آن كه مي بيند و مي انديشد، به هيچ چيز دل نمي بندد.ـ
دل نبستن سخت ترين و قشنگ ترين كار دنياست. اما تو بخوان و
هميشه بخوان كه آواز تو حقيقت است و طعم حقيقت تلخ.ـ
جغد به خاطر خدا باز هم بر كنگره هاي دنيا مي خواند و آنكس كه مي فهمد، مي داند آواز او پيغام خداست



به قلم عرفان نظرآهاري


Sunday, May 04, 2008

تا رهایی







امروز احساس می کنم بعد از مدت ها کشمکش درونی حالم خیلی بهتر شده
دلیلش هم اینه که زدم به رگ بی خیالی ... گیر دادن به مسائل و نگاه جدی به
اون ها همیشه وضع رو بدتر می کنه و آدم رو باخودش درگیر می کنه !!!ـ
بدی ماجرا هم این جاست که این مشکلات در عالم واقعیت وجود خارجی ندارن
و وقتی ظاهر مبشن که تو سعی می کنی تو ذهنت اون ها رو بسازی و بپردازی
به این داشتم فکر می کردم که حیف از این انرژی که به خاطر تخیلات بی سر و
ته به فنا بره !!!ـ
دوستمون آلبر کامو حرف خوبی زده : ـ



شروع به فکر کردن ، شروع به تحلیل رفتن تدریجی است


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


پ.ن: آخیش چقدر حالم خوبـــــــــــه...............ـ

Friday, May 02, 2008

stop your dreams!!! it's time 4 the real nasty life...




گاهی اوقات دلم می خواد چشمهام رو برای یک لحظه ببندم و به هیچ چیز فکر نکنم و فقط از حس خوبی
که همون لحظه دارم لذت ببرم........... ـ
اما حیف که این ذهن بیمار نا آرام، طاقت لذت بردن از کوچکترین لذت ها رو هم نداره...ـ
گاهی ندانستن و یا کمتر دانستن برخی واقعیت ها ، آدم رو در یک خوشی معلق نگه می داره....ـ
گاهی بستن چشمها و گوش ها، اون لحظه لذت رو تا ابد برای تو امتداد میده... انتخاب با توئه
اما حیف که بعضی وقت ها حاضری تمام لذت و آرامشت رو برای دانستن یک حقیقت تلخ بدی ....ـ
حقیقتی که تمام رویاهای شیرینت رو خاتمه میده!ـ

____________________________________________
پ.ن: گاهی وقت ها هم بعضی حقیقت ها بدون اینکه انتظار شنیدنشون رو داشته باشی نازل می شن
و تو رو تالاپـــــــی از دنیای شیرینت میندازن بیرون!ـ