ناگفتنی ها

Tuesday, March 28, 2006

!!!صَفَر

... سلاملکم
می بینم که بالاخره دارم میرم سفر ... یوهوووووووووو
خوب دوستان تو زمانی که من تشریف ندارم ، جهت در اوردن وبلاگم از دلتنگی تشریف بیارین
و کامنت دونیم رو پر کنین ... می دونم که خیلی دلتون برای من و نوشته های قشنگم!!!! تنگ
میشه.... یه کم دندون رو جیگر بذارین برمیگردم... مطمئن باشید!!! سلام همتون رو هم به
...دوست عزیزمون (خواجه حافظ شیرازی ) می رسونم
سوغاتی هم نمیارم : دی
قربون شما
راستی کامنت هاتون روساعت 9 شب بذارین دم در)ـ )
روابط عمومی شهرداری

یوهوووووو

Monday, March 27, 2006

...یادآوری به من

ياد بگير
وقتي هيچ جوري جور نميشه
وقتي قسمت نيست
وقتي تو اين قسمت حکمت نيست
اصرار نکني

چون قراره يه اتفاق بهتر بيفته برات
يا يه اتفاق بد نيفته


مي دونم که چند وقتيه علاوه بر اعتقاد داشتن به اين قضيه
سعي مي کني بهش عمل کني .....

گرچه گاهي يه چيزي ته وجودتو انگولک مي کنه
اما داري خوب ياد مي گيري که در لحظه آخر
درست فکر کني
درست تصميم بگيري
ياد بگيرعزیزم
یاد بگیر

Saturday, March 25, 2006

!مگس پرانی و یه عالمه کار


این اولین عیدیه که اینقدر تو خونه موندم ... همیشه اکثر روزای عید رو مسافرت بودم
... مخصوصاً این روزای اول رو
این بار زمان سفر برعکس شده و ما روزهای اول عید رو مشغول کارهای مهمی مثل
غاز چرانی ، مگس پرانی و سوسک دوانی !! هستیم ... اِههمممم ... خلاصه آدم وقتی
زیادی تو خونه بمونه از فرط بیکاری مجبور سرما بخوره و بعد هم از شدت بیکاری
مضاعف برای اینکه حال سرما خوردگی رو جا بیاره یه فقره کوه بره تا همچین حالش
بیشتر جـــــــــا ! بیاد و در این هوای زیبای بهاری، کوفته و بی حال بیفته تو رختخواب
و مثلاً شما نمی دونید و خبر هم ندارید که من هزارتا کار برای عید دارم و یه پروژه مشتی
که حسابی عقب افتاده و از اونجایی که نمی دونم از کجا و کدوم باید شروع کنم ، بی خیال
همشون شدم و خودم رو زدم به رگ بی غیرتی !!! آخه می ترسم بین پروژه ها و کارا
!!!دعوا بشه شب عیدی
راستـــی
...هرچی سعی می کنم اتاقم رو تمیز نگه دارم نمی شه
:( تازه کلی هم خاک نشسته رو وسایلم
خوب بسه دیگه ... من اگه از سرما خوردگی هم بمیرم بازم این فکککم کار می کنه
پس بهتره برم به سرما خوردگیـــــــم ادامه بدم و منتظر مسافرت بشینم
.
.
.
.

این روزا من رو اینجوری ببینین :))ـ

Thursday, March 23, 2006

هفت سـین مــــــن

Tuesday, March 21, 2006

عیدتون مبارک

اي سراپا همه نيکي ، همه سبز
گوش بسپار به آواي زمين
چشم بنداز به زيبايي دشت
ياد برگير زطوفان و هراس
و بخوان
من هماواي بهار
سبز خواهم بود
رود خواهم شد
دوست خواهم داشت
دوست خواهم داشت


عيد شما مبارک
ـ85 خوبی داشته باشین

تخم مرغ های مــــــــن

Monday, March 20, 2006

واپسین های 84

همه در حال جنب و جوشند ، همه سعی میکنند اتاقشون رو ، خونشون رو و وسایلشون
رو تمیز کنند ... همه تا آخرین دقایق مشغول خرید عید هستند
...همه تو این دقایق آخر سال کهنه در حال تهیه تدارک هستند
و همه ایرانی ها به پاس سنت و فرهنگ دیرین خودشون امش رو حداقل تو یک چیز
شریکند : سفره هفت سین (البته امیدوارم )ـ
:همه این فعالیت ها ، جنب و جوش ها ، و شور وشوق فقط برای یک لحظه است
تحویل سال نو
....و به نظر من این خیلی قشنگه ، خیلی
وگرنه همه ما ( جز من ) هر وقت که خونمون کثیف شه اونو تمیز می کنیم و هر وقت دلمون
تنگ بشه برای هم به هم زنگ می زنیم و همدیگر رو می بینیم وهر وقت لباسمون کهنه بشه
.... لباس جدید می خریم و
اما در فلسفه عید و تحویل یک چیزی وجود داره که باعث میشه همه با یک روح دسته جمعی
برای یک لحظه خاص یا یک دوره خاص تلاش کنند و شور وشوق داشته باشند . و همه چیز
رو دوباره آغاز کنند و احساس کنند که با شروع سال نو همه چیز دوباره متولد میشه
داریم آخرین دقایق سال کهنه رو میگذرونیم
آخرین ناهار رو خوردیم
آخرین شام رو می خوریم
آخرین دیدار ها رو کردیم
آخرین دوشنبه رو می گذرونیم
آخرین پست رو می نویسیم
... و
...و از چند ساعت دیگه همه چیز میشه اولین
درست بعد از یک لحظه همه چیز نو میشه
و ما برای سال جدیدمون آرزوهای نو می کنیم و خودمون رو برای یک زندگی نو همراه با
...امید آماده می کنیم
!و این فوق العادست
...اگر ناراحت نمی شید دوست دارم بگم که مرگ هم همینطوریه ... یک عمر تلاش و زحمت و
...و در عرض یک لحظه همه چیزهای کهنه تموم میشه و همه چیز از نو متولد میشه
کاش همه می تونستن دیدشون رو نسبت به مرگ اینطوری عوض کنند و ایت طوری هیچ وقت هیچ
کس از مرگ نمی ترسید و فرار نمی کرد ... اگر در هر مرگی یک زایش ببینیم پس اون رو دوست
...خواهیم داشت
این طوری هیچ وقت کسی از مرگ واهمه و هراس نداشت همونطور که همه تو لحظه تحویل از سال
جدید فرار نمی کنند (البته همیشه تعدادی استثنا هم هست ) ـ
امیدوارم همتون لحظه تحویل پای سفره های قشنگ هفت سین و در کنار عزیزترین هاتون باشید و
سال نو رو با عشق ، امید و آرزوهای قشنگ شروع کنید
:به قول یکی از دوستان
واپسین" بر هر " نخستین" فرا می رسد "
و هر " واپسین " آغازیست بر زایش هزاران " نخستین"
.
سلامت ، برکت و خوشبختی از آن همه شما باد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
به نقل از وبلاگ هذیان های یک معمار *

Sunday, March 19, 2006

( بوی تینر ... بوی عید ( بوی پوست رنگی

...بوی تینر ... بوی عید، بوی پوست رنگی
... با اینا ... زمستونو سر می کنم
با اینا ... خستگیمو در می کنم
.
.
.
بدنم سرتا سر بوی تینر میده ... انگار رفتم توش شنا کردم دستام هم پوسته شده از بس با تینر
....پاکشون کردم . اما این بوی تند تینر و پوسته پوسته شدن دستام اصلا ً آزار دهنده نیستن
چون این بوی عید ِ که از اتاق من بیرون میاد
... ِ بوی تغییر و تحول
شایدم
ِ بوی شور ِ ، بوی شوق
ِ بوی زندگی
.
.
.
.
زندگی را زندگی خواهم کرد
با عشق

Thursday, March 16, 2006

!خاته تکــــــــانی

امروز موهايم را کوتاه کردم و
پيش از آن غم هايم را

امروز اتاقم را گرد گيري کردم و
بيش از آن اتاق دلم را

امروز غبار روي آينه را زدودم و
پيش از آن کينه ها را
از آينه دلم

امروز ديوار اتاقم را رنگ کردم
و همراه با آن پنجره دلم را

امروز شمعداني هاي پشت پنجره را سيراب کردم و
و پس از آن سرتاسر وجودم را
جانم را

امروز بارها سازم را نواختم
و بارها نيز روحم را

امروز هر چه بود از کينه و خشم ، غم و نفرت
هر چه بود از خاطرات بد و ناخوشايند
هرچه تلخي بود
انباشتم
و ريختم در يگ گوني بزرگ
درش را محکم بستم
و گذاشتم پشت در
پشت خاطره ها
پشت ديروزها

و حالا
اتاقي دارم زيبا
و روحي زيبا تر
دوست داشتني تر

...وفردا
باور دارم که روز ديگري است
و فرداها
بهترين ها از آن من

Tuesday, March 14, 2006

MY CHILDHOOD PEN!

"HUMAN IS A BEING , BUT HUMANITY IS A BECOMING."

Dr. Ali.Shariati

____________________________________________________

I''ve loved this quotation since I was just a child ...
It was engraved on my pen ...

Just think about it for a moment

Sunday, March 12, 2006

جشن سه ماهگی

... بچه ها امشب وبلاگ من سه ماهه شده
خیلی خوشحالم که می نویسم و خوشحالتر از اینکه قضایای شادی بخش داره پشت هم برایم
... اتفاق میفته
( لطفاً چشمم نزنین )
به امید اینکه هیچوقت اتفاقی نیفته که مثل بعضی از دوستان سکوت اختیار کنم و همیشه از
....نوشتن لذت ببرم

!دوووست جدید من

سلام بچه ها
ديشب اونقدر خوشحال بودم که به سختي خوابم برد... يه جورايي تو دلم ذوق زده بودم
آخه مي دونين چيه ؟
ديروز يه آدم جديد رسماً وارد دايره زندگي من شد!! البته مدتي بود که آشنا بوديم اما
ديروز حس کردم که تو زندگي من وجود داره ... اينقدر از بودن باهاش احساس خوبي
داشتم که نگوووووو ... خلاصه کلي جو زده شدم . مدت هاي مديدي بود که همچين حسي
نداشتم . آدم هاي زندگيم کم کم و به مرور وارد شده بودن يا اينطوري بود که پيش از
آشنايي ، دلم مي خواست که بتونم باهاشون ارتباط برقرار کنم . اما حس آدم وقتي کسي
که ناخود آگاه در کنارش قرار گرفته رو يهو کشف کنه و در کمتر از يکي دو ساعت دنياي
...بين دو طرف تبديل به يک خط باريک بشه ... اون وقت يه چيز ديگست
.خيلي وقت بود که وجود يه منبع پر انرژي رو در کنارم کم مي ديدم
... خيلي وقت بود که سپري شدن لحظات برام لذت بخش نبودن
خيلي وقت بود که از بودن با کسي از ته ته دل لذت نبرده بودم
و از روزهايي که منو يه دوست به هم نگاه کنيم و از ته دل به خاطر مشترکاتمون بخنديم
... خيلي خيلي وقته که ميگذره
...اما ديروز تمام اين لذت ها رو تجربه کردم


دوست عزيز جديد من
... خوش اومدي

Saturday, March 11, 2006

حادثـــه

داشتم يه نگاه به اين چند وقته اخير مينداختم ... تقريباً از اوايل آبان که فوق قبول
...شدم ومن به محيط جديد پا گذاشتم و آدم هاي جديدي پا به زندگي من
و بعد سر کار رفتنم و دوباره به همين ترتيب ... داشتم فکر مي کردم که چه بازيه
...عجيبيه اين زندگي
زندگي آدم پر از لحظه ها و موقعيت هايي يه که به سرعت از کنار آدم ميگذرن يا
شايد هم آدم از کنارشون گذر کنه ... و بعضي وقت ها ( فقط بعضي وقت ها ) نمي دونم
چي ميشه که آدم مستقيم در معرضشون قرار مي گيره... يعني با آدم برخورد مي کنن
و آدم ديگه نمي تونه ناديده بگيردشون و ردشون کنه
حالا اسم اين پروسه رو که باعث ميشه اين موقعيت ها براي آدم تبديل به يه اتفاق
بشن رو حکمت ، تقدير ، شانس ، ناخودآگاه ، حس ششم ، تدبير شخصي يا حتي تصادف
.کاملاً بي ربط يا هر چيز ديگه اي که بگذاريم ، فرقي نمي کنه
رو دیده باشین خیلی راحت تر می تونین Run Lola, Run ! احتمالا اگر فیلم
براي خودتون مجسم کنين... (توصيه مي کنم حتماً ببينين... فوق العادست!)ـ
و تو اين مدت کوتاه من احساس مي کنم که به اندازه همه عمرم در معرض اين
موقعيت ها قرار گرفتم ... که به اکثرشون مي تونم به عنوان شانس هاي زندگيم
نگاه کنم... با آدم هاي مختلفي آشنا شدم که هر کدوم به اندازه دنياشون تونستن افق
ديد منو باز تر کنن... و خيلي هاشون برام اونقدر مثبت بودن که بي اونکه حتي شايد
. خودشون هم بدونن ، تونستن خيلي بهم کمک کنن وباعث بشن که من الان حال خوبی رو تجربه کنم
ديشب داشتم با يه دوست خيلي خيلي خوب جديد داشتم صحبت مي کردم که اصلاً
حالش خوب نبود... بعد از يه مدت ناخودآگاه جفتمون متوجه شديم که به خاطر
انرژي مثبتي که بهش دادم ، حالش از اين رو به اون رو شده و همه اينا بدون اين بود
که خودم متوجه باشم ... وقتي اينو فهميدم خيلي خوشحال شدم که تونستم مثبت و
مؤثر باشم. احساس کردم که وجود دارم ، ارزش دارم و حال جفتمون یهو خیلی
. خوب شد
اینو میخواستم بگم که ما توان این رو داریم که گاهی بی اونکه خودمون بخوایم
خیلی موثر و انرژی بخش و گاهی ویران کننده باشیم. و تفاوت این ها انقدر ظریفه
...که فکر می کنم گاهی از دستمون در میره
و تو این چند روزه احساس می کنم یه جاهایی بدون اینکه واقعاً بخوام انرژی منفی
.دادم و رو اعصاب رفتم
:فقط می خواستم بگم که
مرسی از اون هایی که در کنارم هستن ، تنهام نمی ذارن ، بهم انرژی مثبت می دن و زندگیم
با وجود تک تک اونها معنی گرفته
مرسی از اون هایی که منو می بخشن ، به خاطر این که جایی بی اونکه بخوام آزارشون
دادم. ( کاش همشون اهل اینترنت بودن ) ـ
.
.
If we could keep it on , the world would be a better place to live in ...

Friday, March 03, 2006

یه اتفاق جالب

امروز مصادف بود با
ـ 12 /12 هجری شمسی
ـ 2 /2 هجری قمری
ـ 3 /3 میلادی
!اتفاقي که هر 2235 سال يکبار تکرار ميشه

خيلي برام جالب بود... روزهايي که ميان و ميرن و به نظر مثل هم ميان ميتونن
.....دچار نسبت هاي جالبي با هم باشن يا ويژگي هاي شگفت انگيزي داشته باشن

و اما زندگيامون که هر روز پر اند از لحظه هاي ناب و شگفت انگيز که ديگه
خيلي وقته که برامون روزمره شدن... اتفاقاتي که فکر کردن در موردشون يا ديدنشون
...ميتونه برامون يه تحول بزرگ به همراه داشته باشه
لحظه هايي رو بي توجه ميگذرونيم که حتي ممکنه 2335 سال يکبار هم تکرار نشن
لحظه هايي که فقط يک بار برامون بوجود ميان
!!!پس لحظه را در يابيم

« . ما لحظه ها را گذرانديم تا به خوشبختي برسيم ، افسوس که لحظه ها همان خوشبختي بودند »
دکتر علي شريعتي

Thursday, March 02, 2006

...این روزها

!اگه بگم که این شعر فروغ یکی از محبوب ترین شعرای منه دروغ نگفتم
و اینکه از همه شعرها بیشتر به ذهنم میاد ... تقریباً ماهی یکی دوبار اتفاقی میفته یا چیزی
میبینم یا میشنوم که سریعاً این شعر تو ذهنم نقش می بنده ...! حالا اینکه چرا اصولاً باید کار به
...جایی برسه که آدم دنیا رو اینقدر سیاه ببینه ، بماند
(: شاید فروغ خودش هم فکر نمی کرد که شعرش اینقدر به صورت روزمره مصداق پیدا کنه
.
.
من از جهان بی تفاوتی فکرها و حرفها و صداها می آیم
و این جهان به لانه ماران مانند است
واین جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمی است
که همچنان که تو را می بوسند
در ذهن خود طناب دار تو را می بافند