ناگفتنی ها

Sunday, September 09, 2007

My lover Shot me Bang Bang


My lover shot me bang, bang..!!!


دوستم ...! امشب دلم می خواست مثل همیشه با تو درد و دل کنم!ـ
اما ترسیدم ... آخر بارفتن وجودت آنقدر شکننده و بی بدیل است که بیم از شنیدن صدای شکستنش با تلنگری، مرا به سکوت واداشت
من و تو در فروریختن به هم می مانبم... اما یکی چون آهنی زنگ زده است و دیگری چون بلوری ترک دار...ـ
دوستم ... وقتی به گذشته ها نگاه می کنم ، حاصل هر تلخکامی برایم درسی بود و در پی اش حکمتی! و من همیشه درسم را خوب خوانده ام... و من همیشه درسم را به خوبی فهمیده ام... اما دوست من! این عدالت نیست که این بار شاگرد را بی آنکه درسی گرفته باشد مردود کنند... عادلانه نیست که در برگ امتحان همه نشانه ها را برایش غلط بنویسند و تو ندانی به تاوان کدام گناه است که جریمه می شوی و به کدام سیب نخورده از دنیای زیبای تصوراتت رانده... من درس این کلاس را درک نکردم ... من نفهمیدم که چرا دو دو تا این بار شد پنج تا! دوستم... یادت باشد، یادمان باشد این بار اگر کسی از راه رسید و خواست سوهانی به روحت بکشد تا آبدیده ترشوی، از او بیشتر بپرس ! بپرس

what does commitment excatly mean?

شاید فرهنگ واژه هایش با تو همگون نباشد. کسی چه می داند ، شاید فرهنگ واژه های تو با تمام دنیا نا همگون باشد!!!ـ
شاید هم درس این بار همین باشد! شاید در دامنه واژگانت باید جای دو کلمه را عوض کنی ... شاید که ازاین پس باید همه شوخی ها را جدی بگیری و هر چه فکر می کنی جدی است را به باد شوخی... بهلول شدن هم عالمی دارد...ـ

My lover shot me down!

__________________________________________________________________
پ.ن. گاهی وقت ها آنقدر خسته و دمقی که حتی حوصله فکر کردن هم نداری... چه برسد به این که به چیزی فکر کنی که گریه ات بیندازد. حتی شاید حوصله نداشته باشی که ناراحت شوی... آخر آن هم حوصله می خواهد