کودکانه2
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
یادم می آید یک بار می خواستیم مستقل شویم و روی پای خودمان بایستیم. رفتیم مغازه ده
بزرگی و چند تا مقوا و کاغذ رنگی خریدیم . سه تایی یکی دو روزه پنچاه تا کارت
جورواجور ساختیم و بعد یک نمایشگاه گذاشتیم. روی تاقچه شومینه خانه آقای حاجی. ـ
قیمت هایش هم منصفانه بود. گمانم از پنج تومان تا پنجاه تومان. آن وقت ها پفک 3 تومان
بود و نوشابه به گمانم 5 تومان...( حس می کنم خیلی قدیمی و کهنه ام !!!)ـ
یادم می آید یک بار می خواستیم مستقل شویم و روی پای خودمان بایستیم. رفتیم مغازه ده
بزرگی و چند تا مقوا و کاغذ رنگی خریدیم . سه تایی یکی دو روزه پنچاه تا کارت
جورواجور ساختیم و بعد یک نمایشگاه گذاشتیم. روی تاقچه شومینه خانه آقای حاجی. ـ
قیمت هایش هم منصفانه بود. گمانم از پنج تومان تا پنجاه تومان. آن وقت ها پفک 3 تومان
بود و نوشابه به گمانم 5 تومان...( حس می کنم خیلی قدیمی و کهنه ام !!!)ـ
از کارت هایمان می گفتم که هم دوست داشتیم داشته باشیم شان و هم می خواستیم فروش
روند!! الان که فکر می کنم از کارت های یونیسف هم قشنگ تر بودند. بین دختر عمه ها
و پسر عمه ها کلی فروش داشتیم و از همه بیشتر نازی خرید. یادم نمی رود با اعتماد به
نفس بالا کارهایمان را برداشتیم و بردیم مغاره ده بزرگی که بفروشیم ... او هم با صراحت
تمام نخرید... چند سال بعد هم مرد ... شاید روزی به جرم عدم حمایت از کودکان مستعد
!!جایی جواب پس دهد
دلخوشی های کودکی خیلی قشنگتر از بازی ها و اسباب بازی های رنگارنگ و دیجیتال
روند!! الان که فکر می کنم از کارت های یونیسف هم قشنگ تر بودند. بین دختر عمه ها
و پسر عمه ها کلی فروش داشتیم و از همه بیشتر نازی خرید. یادم نمی رود با اعتماد به
نفس بالا کارهایمان را برداشتیم و بردیم مغاره ده بزرگی که بفروشیم ... او هم با صراحت
تمام نخرید... چند سال بعد هم مرد ... شاید روزی به جرم عدم حمایت از کودکان مستعد
!!جایی جواب پس دهد
دلخوشی های کودکی خیلی قشنگتر از بازی ها و اسباب بازی های رنگارنگ و دیجیتال
این روزهاست... دلخوشی های من گران نبودند خیلی هم رنگین و پیچیده نبودند
اما برای من قشنگ بودند و دوست داشتنی... از جنس صداقت بودند و پاک پاک؛ صاف و
...صیقلی درست مثل آب
این روزها ، بین این آدم ها که یک دنیا غریبه اند با هم ، لابلای این همه بی تفاوتی ها و
بی ربطی ها ... چیزی هست میان ما سه تا که پیوندمان می دهد با هم... ـ
...صیقلی درست مثل آب
این روزها ، بین این آدم ها که یک دنیا غریبه اند با هم ، لابلای این همه بی تفاوتی ها و
بی ربطی ها ... چیزی هست میان ما سه تا که پیوندمان می دهد با هم... ـ
آنقدر که هر بار پیش هم می نشینیم می بردمان آن دور دورها و همانقدر ذوق می کارد توی
دلمان ... چیزی مثل یک رویا ؛ همان دنیای شیرین کودکی
دلمان ... چیزی مثل یک رویا ؛ همان دنیای شیرین کودکی
همان آتش سوراندن هایی که هیچ چیز نسوخت از حرارتش و تنها گرما بخشید... نه خرجی
داشت ، نه سهمش از شکستن شیشه ای بود؛ فقط گاهگاهی سکون و یکنواختی این روزها
داشت ، نه سهمش از شکستن شیشه ای بود؛ فقط گاهگاهی سکون و یکنواختی این روزها
را می شکند حالا همبازی های دوران کودکی ام بزرگ شده اند و برای خودشان زن و مردی
یکی ، چند سالی است که راهش را پیدا کرده و دیگری آن قدر مرد شده که دار می رود
دنبال سرنوشتش ... ـ
یکی ، چند سالی است که راهش را پیدا کرده و دیگری آن قدر مرد شده که دار می رود
دنبال سرنوشتش ... ـ
تکه ای از رویاهای کودکی ام حالا رفته است آن دور دورها وشاید به این زودی ها دیگر
فرصتی نباشد که دوباره سه تایی دور هم بنشینیم و ساعت ها از آن چه هستیم دور شویم
... دور دور